روزی که عشق مرد ...

عشق - عقل - علاقه - زندگی - زندان - جوانی - مرگ - حسرت - آه - نگاه

روزی که عشق مرد ...

عشق - عقل - علاقه - زندگی - زندان - جوانی - مرگ - حسرت - آه - نگاه

امشب اما...

دلم شکسته ترین شاخه ی درخت خداست...این جمله را نمی دانم چه کسی برایم یا شاید برای روح خودش می نویسد

اما حسی در من معنی کرده و این بار با احساس یک بوسه ی کوتاه انگشتانم را بر قلم می بالانم که بفهمد من تفکرم را در مشتانم می چکانم و در بهت تنهایی هایی خالی یا پر این تنها منم که تصمیم می گیرم چه وقت تیرگی بر چشمان ذهن ملموسم خیانت کند

من آغوش تفکرم را برهنه از ملامت و درنگ در اختیار یک شهوت خواهم گذاشت

گاهی می خواهم بدانم که دلیل آفرینش یک کرم چیست و بعد بی درنگ به یاد تخریب می افتم و باز می گویم چرا کسی باید بیاید که کرم کونه در رخنه گاهی تنگ و تاریک " به دور از اشک خداوند " به دور از ایمان یک برگ که بی روزنه است به زندگی دوباره باز بار ببندد

من از یک دلیل غم می آیم

از خستگی هم چندشم می گیرد " من از بردن نام تنهایی دیگر مو بر تنم سیخ نمی شود

می دانی .. ! می دانی .. ! آه ... نمیدانی که چشمانم گناه را لمس کرده و دستانم که روزی پاک و بی قطره ای جسارت بودند اکنون نیستند آن دو دست قدیمی و خودم ... ... ...

اکنون خودم هم آن قدیمی نیستم

به کوتاهی یک تفکر " یک تصمیم " یک بوسه می ارزد تا بدانی من چیستم ...

اکنون که می نویسم از هر لحظه بد ترم " تخریب ترم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد