بر جان زد آتش عشق نهانی
جانم از این عشق بر لب رسیده
اشک نیازم بر رخ چکیده
یک سو غم او یک سو دل من در تار مویی
در این میانه دل می کشاند ما را به سویی
زین عشق سوزان بی عقل و هوشم
می سوزم از عشق اما خموشم
ای گرمی جان هر جا که بودی بی ما نبودی
هر جا که رفتی من با تو بودم تنها نبودی
یک سو غم او یک سو دل من در تار مویی
در این میانه دل می کشاند ما را به سویی
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با توام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
میریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی رسد به بلندآسمان من
بنگر طلوع خندهی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خواندهای به گوش من این، مهربان من