روزی که عشق مرد ...

عشق - عقل - علاقه - زندگی - زندان - جوانی - مرگ - حسرت - آه - نگاه

روزی که عشق مرد ...

عشق - عقل - علاقه - زندگی - زندان - جوانی - مرگ - حسرت - آه - نگاه

آب زنید راه را هین که نگار می​رسد

آب زنید راه را هین که نگار می​رسدراه دهید یار را آن مه ده چهار راچاک شدست آسمان غلغله ایست در جهانرونق باغ می​رسد چشم و چراغ می​رسدتیر روانه می​رود سوی نشانه می​رودباغ سلام می​کند سرو قیام می​کندخلوتیان آسمان تا چه شراب می​خورندچون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما مژده دهید باغ را بوی بهار می​رسدکز رخ نوربخش او نور نثار می​رسدعنبر و مشک می​دمد سنجق یار می​رسدغم به کناره می​رود مه به کنار می​رسدما چه نشسته​ایم پس شه ز شکار می​رسدسبزه پیاده می​رود غنچه سوار می​رسدروح خراب و مست شد عقل خمار می​رسدزان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار می​رسد
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد